کد مطلب:233919 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:285

مقدمه ناشر
بسم الله الرحمن الرحیم یكی از موضوعاتی كه در آیات وروایات بسیار مورد تأكید قرار گرفته " دعا " است، بنابر آنچه از آیات وروایات مستفاد می شود دعا وسیله نیست بلكه خود هدف ومقصد است. در آیه 77 سوره فرقان، توجه واعتنای حق تعالی به مردم در گرو دعای آنها قلمداد شده ومی فرماید: " بگو اگر دعای شما نبود پروردگار به شما توجهی نمی كرد "، از این آیه استفاده می شود كه ارزش ومنزلت انسان نزد خداوند به اندازه دعا، وقیمت او به مقدار اهتمامش به مناجات وخواندن پروردگار خویش است. ودر آیه 60 سوره مؤمن دعابه عنوان عبادت، بلكه برترین عبادت شمرده شده، وبه استكبار كنندگان از آن وعده دوزخ داده شده است.

كسانی كه می خواهند فقر وضعف وعجز خویش را جبران كنند، وتوجه ولطف وقرب وبخشش حق تعالی را بسوی خود جلب نمایند، باید دعا كرده واعتراف كنند كه فقیرند وخداوند بزرگ غنی وبی نیاز وسمیع وقریب ومجیب است. اگر چه در این موضوع نیز شرائطی لحاظ می شود، از آن جمله آنست كه دعا باید خواسته ما باشد، نه تقلید از خواسته دیگران، كسانی كه احساس نیاز نمی كنند ناچار به " حضور " نخواهند رسید، و " توجه " نخواهند یافت، از اینرو دعایشان شور ونوری ندارد، واثری بر آن مترتب نیست. شرط دیگر آنست كه موانع اجابت دعا را از خود دور سازیم، كسانی كه دلشان سرشار از هزار كینه وبغض وحسد وغفلت وظلم است، اثری بر دعایشان مترتب نخواهد بود، وجود آلوده وكثیف بر فرض استفاده از بهترین عطرها چه بهره ای خواهد برد، از اینرو باید ابتدا خود را از رذایل اخلاقی پاك كرد آنگاه دست نیاز بدرگاه بی نیاز برد.

بدنبال صحیفة الزهراء (علیها السلام)، صحیفة المهدی (علیه السلام)، هم اكنون دعاهای وارده از ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة والثناء، ونیز مناظرات وكلمات توحیدی وگزیده ای از سخنان آن حضرت، تحت عنوان: " صحیفة الرضا (علیه السلام) " به علاقمندان به معارف اهل البیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد، امید است مورد قبول پروردگار متعال قرار بگیرد، آمین. دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم روی عنهم علیهم السلام اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی، الامام التقی النقی وحجتك علی من فوق الارض ومن تحت الثری، الصدیق الشهید، صلاة كثیرة تامة زاكیة متواصلة متواترة، كأفضل ما صلیت علی احد من اولیائك كامل الزیارات: 308 بحار الانوار 102: 50 از ائمه علیهم السلام روایت شده خداوندا! درود فرست بر علی بن موسی، آن خشنود روش وپسندیده صفات وپیشوای پرهیزگار وپاك سیرت، وحجت وخلیفه ات بر تمامی آنانكه در روی زمین ودر زیر خاك قرار دارند، وآن راست پیشه وشهید راه خدا، درود بسیار وكامل وپاكیزه وپیوسته وپی در پی، همانند برترین درودی كه بر یكی از اولیائت فرستاده ای.

در سال 148 هجری قمری، یعنی حدود 1367 سال پیش [1] ، در روز یازدهم ذیقعده خدای بزرگ در مدینه فرزندی به امام كاظم (علیه السلام) عطا كرد كه نامش را " علی " گذاردند، وبعدها لقب " رضا " به او داده شد، مادر ایشان بانویی با فضیلت بنام " تكتم " بود، كه پس از تولد حضرت، از طرف امام كاظم (علیه السلام) " طاهره " نام گرفت. پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد در سال 183 هجری، تقریبا 35 ساله بود كه عهده دار مسئولیت امامت وحفظ مبانی اسلامی ورهبری شیعیان گردید، مدت امامت آن حضرت كه در حدود بیست سال بود به سه بخش جداگانه تقسیم می گردد: 1 - ده سال اول امامت آن حضرت، كه هنوز دوره زمامداری هارون ادامه داشت 2 - 2 سال بعد، كه دوره خلافت محمد معروف به امین فرزند بزرگتر هارون بود. 3 - 5 سال اخیر امامت آن حضرت، كه مصادف با خلافت مأمون وتسلط او بر قلمرو اسلامی آنروز بود. امام رضا (علیه السلام) در هر یك از این سه دوره به مقتضای مسئولیت خطیر امامت، با شرائط اوضاع واحوال پیچیده خلافت آن روز، كه بنام اسلام بر مردم حكومت می شد، با وجود نابسامانیهای زیادی كه از جهات مختلف در زندگی اجتماعی مردم وجود داشت، وظائف متناسب خود را در راه خدمت به اسلام انجام میداد. امام در عصر هارون از سال 183 هجری كه امام كاظم (علیه السلام) در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد، امامت امام رضا (علیه السلام) آغاز وده سال در زمان حكومت هارون ادامه یافت. با این كه دوران حكومت هارون با اختناق واستبداد وخودكامگی او همراه بود، ولی این دوران برای آن حضرت دوران آزادی نسبی برای فعالیت های فرهنگی وعلمی بشمار میرود، زیرا هارون در این مدت متعرض امام نمی شد وامام قادر بود آزادانه فعالیت نماید، از اینرو شاگردانی كه امام تربیت كرد، وعلوم ومعارف اسلامی وحقائقی از تعلیمات قرآن، كه آن حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتا در این مدت صورت گرفت. علت مهمی كه برای این امر، یعنی كاهش فشار از طرف هارون، می توان شمرد، نگرانی وی از عواقب قتل امام كاظم (علیه السلام) بود، زیرا گرچه هارون تلاش فراوانی به منظور كتمان این جنایت بعمل آورد، اما سر انجام جریان فاش شد وموجب نفرت وانزجار مردم گردید، وهارون كوشش می نمود خود را از این جنایت تبرئه نماید. شاهد این مدعا آنست كه هارون به عموی خود سلیمان بن ابی جعفر كه جنازه امام كاظم (علیه السلام) را از دست مزدوران حكومتی باز گرفت وبا احترام بخاك سپرد، پیغام فرستاد كه: " خدا سندی بن شاهك را لعنت كند او این كار را بدون اجازه من انجام داده است. " [2] مؤید دیگر این معنی اظهارات هارون در پاسخ یحیی بن خالد برمكی در مورد امام رضا (علیه السلام) می باشد، یحیی كه قبلا نیز در باره امام كاظم (علیه السلام) سعایت كرده بود، به هارون گفت: " پس از موسی بن جعفر اینك پسرش جای او نشسته وادعای امامت می كند، گویا نظر او این بود كه ایشان نیز از هم اكنون تحت نظر قرار گیرد، هارون كه هنوز قتل امام كاظم (علیه السلام) را فراموش نكرده بود گفت: آنچه با پدرش كردیم كافی نیست، میخواهی یكباره شمشیر بردارم وهمه علویین را بكشم. " [3] خشم هارون درباریان را خاموش ساخت ودیگر كسی جرأت نكرد در باره آن حضرت به سعایت وبدگویی بپردازد. امام رضا (علیه السلام) با استفاده از این فرصت در زمان هارون علنا اظهار امامت می نمود، ودر این مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقیه نمی كرد، تا آنجا كه بعضی از دوستان خاص آن بزرگوار او را برحظر می داشتند وآن حضرت اظهار اطمینان می نمود. از محمد بن سنان نقل شده كه گوید: به امام رضا (علیه السلام) در ایام خلافت هارون عرض كردم: " شما امر خلافت وامامت خود را آشكار ساخته بجای پدر نشسته ای، در حالی كه هنوز از شمشیر هارون خون می چكد، ایشان فرمود: مرا گفتار پیامبر نیرو وجرأت می بخشد كه فرمود: اگر ابوجهل توانست مویی از سر من كم كند بدانید من پیامبر نیستم، ومن بشما می گویم: اگر هارون مویی از سر من گرفت بدانید من امام نیستم. " [4] مرگ هارون ودرگیری دو برادر بر سر خلافت هارون دو پسر داشت: محمد امین، عبد الله مأمون، او محمد امین را ولیعهد اول وعبد الله مأمون را ولیعهد دوم خود قرار داد. در سال 193 هجری به هارون گزارش رسید كه انقلاب در شهرهای خراسان بالا گرفته وفرماندهان ارتش از خاموش ساختن آن عاجز مانده اند، از اینرو هارون صلاح دید كه شخصا به آن سامان سفر كند، وی پسرش محمد امین را در بغداد گذارد، ومأمون را كه ضمنا از طرف پدر والی خراسان بود همراه خود به خراسان برد. هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام كند، اما دیگر نتوانست به مركز خلافت - بغداد - برگردد، ودر سوم جمادی الاخری سال 193 هجری در طوس درگذشت. شبی كه هارون در طوس درگذشت، مردم با پسر او محمد امین در بغداد بیعت كردند، پس از آن كه امین به خلافت رسید مأمون را از ولایتعهدی خلع كرد وفرزند خود موسی را ولیعهد نمود، مأمون نیز در مقابل امین را از خلافت خلع كرد، پس از یك سلسله درگیریهای نظامی سر انجام امین در سال 198 كشته شد، واختیارات كامل كشور اسلامی در دست مأمون قرار گرفت.

امین ومأمون كیستند؟ امین یك عباسی بشمار می آمد، پدرش هارون ومادرش زبیده بود، زبیده خود یك هاشمی وهم نوه منصور بود، وبزرگترین زن عباسی بطور اطلاق بشمار می رفت، او در دامان فضل بن یحیی برمكی برادر رضاعی رشید ومتنفذترین مرد دربار وی پرورش یافت. مأمون از كنیزی خراسانی بنام " مراجل " كه زشتترین وكثیفترین كنیز در آشپزخانه رشید بود متولد شد [5] ، او پس از تولد مأمون از دنیا رفت، مأمون را پدرش به جعفر بن یحیی برمكی سپرد تا او را در دامان خود بپروراند، ولادتش به سال 170 هجری یعنی در همان شبی كه پدرش به خلافت رسید، روی داد، درگذشتش به سال 218 هجری بود، فضل بن سهل كه به ذوالریاستین شهرت داشت مربی او بود، وبعد هم وزیر مأمون گردید. امام در عصر امین در دوران حكومت امین وسالهائی كه بین مرگ هارون وحكومت مأمون فاصله شد، برخوردی میان امام ومأموران حكومت عباسی در تاریخ به چشم نمی خورد، وپیداست كه دستگاه خلافت بنی عباس در این سالهای كوتاه كه گرفتار اختلاف داخلی ومناقشات امین ومأمون وخلع مأمون از ولایتعهدی وواگذاری آن به موسی فرزند امین بود، فرصتی برای ایذاء وآزار علویان عموما، وامام رضا (علیه السلام) خصوصا نیافت، واز اینرو میتوان سالهای حكومت امین را ایام آزادی نسبی امام وفرصت خوبی برای فعالیتهای فرهنگی آن حضرت داشت. امام در عصر مأمون با استقرار مأمون بر سریر خلافت كتاب زندگانی امام (علیه السلام) ورق خورد وصفحه تازه ای در آن گشوده شد، ودر این قسمت آن حضرت سالهائی را بااندوه وناملایمات بسیار بسر برد. بررسی اوضاع وشرائط سیاسی زمان مأمون نشان می دهد كه وی با یك سلسله دشواریها ومشكلات سیاسی روبرو شده بود وبرای رهائی از این بن بستها تلاش می كرد، او سر انجام به منظور حل این مشكلات یك سیاست چند بعدی را در پیش گرفت، كه همان طرح ولایتعهدی امام (علیه السلام) بود. مشكلات سیاسی مأمون را می توان در چند امر دانست: 1 - ناخشنودی عباسیان از مأمون: با آن كه به گواهی مورخان مأمون در افكار عمومی به مراتب از امین شایسته تر وسزاوارتر به خلافت بود، اما بنی عباس با وی مخالف بودند، هارون خود به تفاوت آشكار بین شخصیت این دو برادر كاملا توجه داشت واز مخالفت بنی عباس با مأمون شكوه می كرد. راز روی گردانی عباسیان از مأمون آن بود كه می دیدند برادرش امین یك عباسی اصیل بشمار می رود ومربیانش نیز عرب ودوستدار عباسیان بودند، اما مادر مأمون ایرانی ومربیایش ایرانی بودند، عباسیان از ایرانیان می ترسیدند واز دستشان به ستوه آمده بودند، از اینرو جای آنها را در دستگاه خود به تركان ودیگران واگذار كردند.

2 - موقعیت برتر امین: امین دارای افراد نیرومند ویاران بسیار قابل اعتمادی بود، كه در راه تحكیم حكومتش فعالیت می كردند، وآنان عبارت بودند از دائیهایش، فضل بن یحیی برمكی، بیشتر برمكیان اگر نگوئیم همه آنها، مادرش زبیده، وبلكه عربها. با توجه به این نكته كه همینان بودند كه هارون را تحت تأثیر قرار داده ونقش اصلی در صحنه سیاست دولت او داشتند، ودر نتیجه همین اطاعت از آنان بود كه مجبور شد مقام ولایتعهدی را به امین، كه یك ماه از مأمون كوچكتر بود بسپارد، وفرزند بزرگتر را رها كرده وفقط او را ولیعهد دوم اعلام دارد. گر چه هارون مقام دومی ولایتعهدی را برای مأمون اعلام كرد ولی او همچون برادرش اصالتی برای خود احساس نمی كرد، ونه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بر عكس این نكته را مسلم می پنداشت كه عباسیان به خلافت وحكومت او تن در نخواهند داد، از اینرو خود را فاقد هرگونه پایگاهی كه بدان تكیه كند می دید. از اینرو مأمون آستین همت بالا زد وبرای آینده اش به برنامه ریزی پرداخت، از اشتباهات امین پند آموخت، مثلا فضل با مشاهده امین كه خود را به لهو ولعب سرگرم ساخته بود به مأمون گفت: تو پارسائی ودینداری ورفتار نیكو از خود بروز بده، مأمون نیز همینگونه می كرد. در هر حال او در علوم وفنون مختلف تبحر یافت وبراطرافیان خویش وحتی بر تمام عباسیان برتری یافت، وبرخی می گفتند: در میان عباسیان كسی دانشمندتر از مأمون نبود.

مأمون بدنبال یافتن تكیه گاه در اینجا موضع گروههای مختلف در برابر مأمون را مورد بررسی قرار میدهیم، تا ببینیم او در میان كدامیك از آنها ممكن بود تكیه گاهی برای خویش پیدا كند، تا به هنگام خطرات ومبارزه طلبیهائی كه انتظارشان می رفت به مقابله برخیزد. 1 - موضع علویان در برابر مأمون: این گروه خود دارای افرادی بودند كه به مراتب سزاوارتر از عباسیان برای تصدی خلافت بودند، از اینرو طبیعی بود كه به خلافت آنان تن در نمی دادند، ضمن آن كه او به دودمانی تعلق داشت كه قلوب خاندان علی (علیه السلام) نسبت به آنان چركین بود، چه آنان از دست ایشان بیش از دست بنی امیه زجر وآزار كشیده بودند. [6] برای مأمون همین لكه ننگ كافی بود كه فرزند هارون بشمار می آمد، كسی كه درخت نبوت را از شاخ وبرگ برهنه كرد ونهال امامت را از ریشه برافكند.

2 - موضع اعراب در برابر مأمون: اعراب نیز به خلافت مأمون در نمی دادند، وعلت آن همان امری است كه در بحث گذشته گفتیم، چرا كه مادرش، مربیش، متصدی امورش همه غیر عرب بودند، واز آن روز كه اینان متصدی امور شده بودند عرب از گوسفند خوارتر واز حیوان هم كوچكتر شده بود، سروری عرب بدست ایرانیان از میان رفت، وآنانكه روزی صاحب همه گونه نفوذ وقدرت بودند اكنون در چنگال دیگران زجر می كشیدند. از اینرو طبیعی بود كه اعراب نسبت به ایرانیان وهر كه به نحوی با آنان در ارتباط است، كینه ورزند. 3 - كشتن امین ومخدوش شدن مأمون: كشتن امین به ظاهر یك پیروزی نظامی برای مأمون بشمار می رفت، ولی در واقع عكس العمل های منفی بر ضد مأمون ونقشه هایش بدنبال داشت، بویژه با آنچه مأمون برای تشفی خاطر خود بعد از مرگ او اعمال كرد، مثلا به كسی كه سر امین را آورد پس از سجده شكر یك میلیون بخشید، واینكه سر امین را در تخته چوبی نهاد ودربارگاهش نصب كرد، سپس دستور داد كه آنرا در خراسان بگردانند. این امور اعتماد مردم را نسبت به مأمون متزلزل نمود ونفرت ایشان - چه عرب وچه دیگران - را برانگیخت، علاوه بر این خراسانیان كه مأمون را به حكومت رسانده بودند اكنون از او برگشته، ودر شرف تكوین خطری بر ضد او قرار گرفته داشتند، در این میان علویان از فرصت بر خورد میان مأمون وبرادرش به نفع خود بهره برداری كردند، ودر گوشه وكنار كشور به شورش برخاستند.

ولایتعهدی امام: راه حل چند بعدی دانستیم كه مأمون در چه موقعیت دشواری قرار داشت، او می دانست كه باید چند كار را به انجام رساند: 1 - فرونشاندن شورشهای علویان، وگرفتن اعتراف از آنان مبنی بر قانونی بودن حكومت عباسیان، وزائل ساختن محبت آنان در بین مردم. 2 - كسب اعتماد ومهر اعراب. 3 - راضی نگاه داشتن عباسیان ویارانشان. 4 - استمرار تأیید خود از طرف ایرانیان. 5 - تقویت اعتماد مردم به خود كه پس از مرگ امین سست شده بود. 6 - ایجاد مصونیت برای خویش در برابر شخصیت بانفوذ امام رضا (علیه السلام). او دانست كه با ولایتعهدی امام وشركت او در حكومت، تمامی این اهداف تأمین می شود، چرا كه ایشان در رأس علویان قرار داشت وبا وجود ایشان علویان خلع سلاح گردیده وشعارهایشان از بین رفته ومحبوبیتشان بین مردم از میان می رود، از طرف دیگر از سوی عموم ایرانیان كه طرفدار اهل بیت بودند مورد تأیید قرار می گرفت. وبا آمدن امام به مرو وكنترل فعالیتهای ایشان خطر ایشان نیز از بین می رفت، وتنها اعراب وعباسیان می ماندند كه به كمك ایرانیان وعلویان در برابر آنان می توانست مقاومت كند.

دعوت مأمون از امام مأمون ابتداء از امام محترمانه دعوت كرد كه همراه با بزرگان علویان به مركز خلافت بیاید، ولی آن حضرت از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی اصرار وتأكیدهای فراوانی صورت گفت ومراسلات ونامه های متعددی رد وبدل شد، تا سر انجام به قهر واجبار بعد از مسافرتی به مكه امام همراه با جمعی از خاندان ابی طالب به طرف مرو حركت كرد. مأمون به " جلودی " ویا به نقل دیگر " رجاء بن ابی ضحاك " كه مأمور آوردن وهمراهی كاروان شده بودند، دستور داده بود كه به هیچ وجه از حفظ احترام وتكریم كاروانیان، وبه خصوص امام (علیه السلام) خودداری ننماید، اما ایشان برای آگاهی مردم آشكارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود. روزی كه می خواست از مدینه حركت كند خاندان خود را به دور خود گرد آورد وبه آنان دستور داد تا گریه نمایند وفرمود: " من دیگر به میان خانواده ام بر نمی گردم " [7] ، آنگاه وارد مسجد پیامبر گردید تا با پیامبر وداع كند، چندین بار وداع كرد وباز بسوی قبر بازگشت وبا صدای بلند گریه نمود. مخول سجستانی گوید: " در این حال خدمت ایشان شرفیاب شده وسلام كردم، وسفربخیر گفتم، فرمود: مخول مرا خوب ببین كه از كنار جدم دور می شوم ودر غربت جان می سپارم ودر كنار هارون دفن می شوم ". [8] .

حركت امام به سوی مرو طریق حركت كاروان امام از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره واهواز بود، به این جهت كه ازجبل وكوفه وكرمانشاه وقم، كه مركز اجتماع شیعیان بود عبور ننمایند. [9] از مكه تا بصره قافله با تشریفات خاص براه افتاد، هودجهائی مجلل دستگاه خلافت وسائل مفصل واعجاب انگیزی، كه خود آنها نیز جزء نقشه های طرح شده بود، همراهان امام را حمل می كرد، این همراهان شامل والی مدینه وگروهی از رجال واشراف آن روز بودند، اما امام هیچ كس از افراد خانواده خود را همراه نیاورد، حتی یگانه فرزند عزیز خود، " امام جواد (علیه السلام) " را در مدینه گذاشت وخود تنهائی راهی شده بود. امام در طول مسیر حركت خویش در هر شهری به مناسبت با مردم مذاكراتی داشت، وآنان را با گفتار خود به راه حق راهنمائی می كرد، واینگونه به مسافرت خود ادامه می داد. طبقات مختلف مردم كه از جریان این دعوت آگاه شده بودند به عناوین مختلف آنرا مغتنم می شمردند، زیرا از جمله فرصتهای ذیقیمت، مطالبی بود كه مردم علاقمند می توانستند بدون واسطه در چنان موقعیتی از امام فراگیرند، امامی كه وارث آنهمه خاطرات از فداكاریها وتحمل مشكلات، وتنها یادگار علم وتقوای پیامبر گرامی اسلام، ویگانه عالم به حقائق قرآن بود.

گفتار امام در شهر نیشابور شهر نیشابور كه مركزیت علمی خاصی داشت، از جمله شهرهائی بود كه این تقاضا شدیدا از طرف مردم وبخصوص طبقه دانشمند آن شهر، كه پایگاه علمی قابل ملاحظه ای بود، ابراز شد، وبیانات آن حضرت در چنان شرائط وموقعیتی، كه مسأله توحید اسلامی را به عنوان مایه نجات وامن واطمینان طرح كرده، وسپس شرطی برای حصول آن نتیجه قرار داده است، جالب وقابل تأمل می باشد. امام با چهره جذاب ومتین خود، در حالیكه لباسی ساده بتن داشت، در برابر همگی مردم كه از طبقات مختلف بودند، قرار گرفت، وهمه در انتظار شنیدن بیاناتش بر سر پا ایستاده بودند وفریادهای شوق از هر طرف بلند بود. دو نفر از محترمین مردم حاضر با صدای بلند ندا دادند: ای مردم آرام بایستید تا امام سخن گوید، همه خاموش شدند، تنها صدائی كه شنیده می شد صدای امام بود، كه حدیث معروف " سلسلة الذهب " را بیان فرمود، متن حدیث چنین است: پدرم بنده صالح موسی بن جعفركاظم، از پدرش جعفر بن محمد صادق، از پدرش محمد بن علی باقر، از پدرش علی بن حسین زین العابدین، از پدرش حسین بن علی سید الشهداء، از پدرش أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب برادر وپسر عموی پیامبر، از آن حضرت روایت كرد كه فرمود: از جبرئیل شنیدم كه گفت: از خداوند بزرگ شنیدم كه فرمود: " كلمة لا اله الا الله حصنی، فمن قالها دخل حصنی، ومن دخل حصنی امن من عذابی ".

امام در شهر نیشابور، درپاسخ تقاضای مردم وخواهش بزرگان ودانشمندان آنروز، در اجتماعی كه هزاران نفر در آن گرد آمده بودند ودر انتظار شنیدن جملاتی از آن حضرت بودند، كه روشنگر راه زندگی آنان باشد، سخن از جهان بینی توحیدی اسلام به میان آورد. با مقدمه ای بسیار جالب وگیرا، حدیث توحید را مطرح كرد، با توجه به این كه باید مأموریت واقعی خود را از نظر رهبری واقعی انجام داده ومسأله ای اساسی عنوان كرده می شد، نه از یك گوشه زندگی یك مطلب ساده ای را به عنوان پند وموعظه، آنهم در آن زمینه كه از هر پند وموعظه ای تنها در راه هدفهای شخصی سیاسی واجتماعی حاكم استفاده یا سوء استفاده می شد. آری، امام حدیث توحید را مطرح كرد، از قول خدای بزرگ كه همه عوالم هستی را آفریده است: " كلمة لا اله الا الله حصنی.... " توحیدی كه هم افراد وهم ملتها را از همه نكبتها وعذابها نجات می بخشد، توحیدی كه نداشتن آن مستلزم همه گونه اسارتها ونكبتها وسختی ها در این جهان وآن جهان است. بعد از بیان آن حدیث، وقتی قافله خواست حركت كند، امام سر از هودج بیرون آورد، بطوری كه توجه همه مردم كه در حال حركت آن حضرت را نگاه می كردند جلب كرد، مثل این كه می خواست مطالب دیگری بگوید. آری، می خواست با زمینه مساعدتری كه ایجاد می كند مطلب مكمل واساسی را یاد آوری كند، لذا اضافه كرد: " ولكن بشرطها وشروطها " وسپس اشاره بخود كرد وادامه داد:" وانا من شروطها " یعنی مسأله ولایت تكمیل كننده توحید است، اگر مسأله سرپرستی ورهبری عادلانه وآگاهانه در جامعه مسلمین حل نشود، یگانه پرستی واقعی استقرار نخواهد یافت وباز هم طاغوتها بجای خدا می نشینند وحكمروائی خواهند كرد. ورود به مرو موكب امام (علیه السلام) روز دهم شوال به مرو، پایتخت كشور بزرگ اسلامی آنروز رسید، چند فرسنگ مانده به شهر مورد استقبال مأمون وفضل بن سهل وگروه كثیری از بزرگان آل عباس وعلویان قرار گرفت. بعد از چند روز كه به عنوان استراحت ورفع خستگی راه گذشت، مذاكرات آغاز شد، مأمون پیشنهاد خود، مبنی بر واگذاری خلافت به آن حضرت را مطرح كرد، امام از پذیرش آن امتناع نمود. [10] بسیاری از مردم از این كه امام چنین پیشنهاد جالبی را نمی پذیرفت در شگفت ماندند، فضل بن عیسی با شگفتی می گفت: خلافت را هیچ گاه چون آن روز بی ارزش وخوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی (علیهما السلام) واگذار می نمود وایشان از قبول آن خودداری می كرد.

چرا امام پیشنهاد خلافت را نپذیرفت امام (علیه السلام) با این كه بخوبی از موقعیت ونقش رهبر آگاه بوده، ومی دانست كه یك رهبر چه تأثیر عمیق وهمه جانبه ای در طریق اصلاح یا افساد جامعه دارد، وچگونه همه نیروها واندیشه های افراد وجامعه با یك رهبری شایسته برای اصلاحات بسیج می شوند، وبا وجود رهبری فاسد وخودكامه همه چیز، حتی كارهائی كه ظاهرا كار شایسته معرفی شده اند، در راه بیشتر غافل نگاهداشتن، می توانند مؤثر بوده ورجحان عادی خود را هم از دست می دهند، با همه اینها امام، امام بر حق، این پیشنهاد را نپذیرفت. باید دید آیا امام می توانست پیشنهاد امامت وزمامداری را بپذیرد، وآنگاه اوضاع جاری، كه در طول نیم قرن با خلافكاریهای بنی عباس پیش آمده است را بحال خود بگذارد. اگر امام بخواهد اقداماتی اساسی در زمینه اصلاحات اجتماعی بنماید وطبق وظیفه امامت خود ریشه های فساد را كه خوب میشناخت از بیخ وبن براندازد، باید دید با چه مسائلی روبرو می بود. او كه اهل سكوت در برابر مظالم نبود تا به همین اندازه كه بعنوان ریاست دست یابد قانع باشد، وبرای این كه مبادا ناراضی درست شود همه بی بندوباریها را بحال خود بگذارد. البته شرائط انجام دگرگونیهای بنیادی وتغییرات اساسی، تا آنجا كه مربوط به كاردانی امام بود محققا وجود داشت، اما طرف دیگر قضیه، یعنی پذیرش محیط وامكانات زمانی ومكانی، آیا مقتضی پذیرش این پیشنهاد بود، محققا جواب منفی است.

طرح مسأله ولایتعهدی مأمون كه شاید خود رأی امام را از پیش میدانست وبا همه زیركی این چنین طرحی را تهیه كرده بود، محققا نمی توانست با این عدم پذیرش امام دست بردارد، از این رو مرحله دوم طرحش را ذكر كرده وگفت: حالا كه این طور است پس ولایتعهدی را بپذیر، امام از پذیرش آن عذر خواست، مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت وجمله را با خشونت وتندی بیان كرده وگفت: عمر بن خطاب وفتی از دنیا می رفت شورا را در میان شش نفر قرار داد، كه یكی از آنها أمیر المؤمنین علی (علیه السلام) بود وچنین توصیه كرد: هر كس مخالف كرد گردنش زده شود، شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری زیرا من چاره ای جز این نمی بینم. [11] وصریحتر از این امام را تهدید كرد وگفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی وخود را از قدرتم در امان می بینی، بخدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهدی خودداری كنی تو را مجبور میكنم وگرنه بقتل می رسانم. [12] تهدید واكراه امام از این جمله ایشان بیشتر روشن میشود كه فرمود: اللهم انك قد نهیتنی عن الالقاء بیدی الی التهلكة، وقد اشرفت من قبل عبد الله المأمون علی القتل، متی لااقبل ولایة عهده، وقد اكرهت واضطررت كما اضطر یوسف ودانیال، اذ قبل كل واحد منهما الولایة من طاغیة زمانه. اللهم لاعهد الا عهدك ولا ولایة الا من قبلك، فوفقنی لاقامة دینك واحیاء سنة نبیك، فانك انت المولی والنصیر، ونعم المولی انت ونعم النصیر. پروردگارا! تو مرا از این كه خود را بدست مرگ بسپارم منع نمودی، وولایتعهدی را نپذیرم، اگر از طرف مأمون تهدید به مرگ شده ام واكراه واجبار گردیده ام، همچنانكه یوسف ودانیال مجبور شدند، چه این كه این دو ولایت را از طرف طاغوت زمانشان پذیرفتند. پروردگارا! تنهاعهد وپیمان تو محكم بوده، وولایت تنها از طرف تو اعتباردارد، پس مرا برای بر پاداشتن دینت وزنده نگاه داشتن سنت پیامبرت موفق گردان، بدرستی كه تو مولی ویاوری، وتو بهترین مولی وبهترین یاوری. امام این پیشنهاد را پذیرفت با این شرط كه: اگر ناچار باید این پیشنهاد را بپذیرم مشروط به این است كه در هیچ امری از امور مربوطه از حكومت، قضاء، فتوی، وعزل ونصب شركت ودخالتی نداشته باشم. به عبارت دیگر نباید با نام من كارهایی صورت گیرد ویا قلمداد شود كه با وجود آن كه من در این دستگاه حضور دارم آن كارها انجام می پذیرد، تصمیماتی اجراء می شود كه من ناظر آنها هستم، وبنابر این مورد رضایت ضمنی من است، زیرا امام نمی توانست مهره ای بی اراده در چنان دستگاهی باشد كه امور اساسی آن مورد تصویب اسلام نیست. پس از مباحثات وتبادل نظرات مختلف بالاخره قرار شد مأمون عهدنامه ای مبنی بر تجلیل از مقام شایسته امام بنویسد وضمنا آن حضرت را بعنوان كسی كه شایسته ترین فرد برای احراز مقام خلافت است معرفی نماید، تا همه طبقات مردم او را ولیعهد وجانشین مأمون برای رهبری جامعه اسلامی بشناسند. مردم مرو خود را برای روزه داری ماه مبارك رمضان سال 201 آماده كرده بودند كه خبر ولایتعهدی امام (علیه السلام) منتشر شد، واین بشارت را با سروری آمیخته به شگفتی تلقی كردند، روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهدی بخط مأمون نگاشته شد، امام در پشت ورقه ای كه مأمون نوشته بود با خط خود مطالبی نوشتند كه با این جمله ها شروع می شد: " بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله الفعال لما یشاء، لا معقب لحكمه ولا راد لقضائه، یعلم خائنة الاعین وما تخفی الصدور، وصلی الله علی محمد نبیه خاتم النبیین واله الطیبین الطاهرین.. ". بنام خداوند بخشنده مهربان، ستایش خدای را سزاست كه آنچه را بخواهد می كند، بدنبال حكم او ودر راه تغییرش كسی كاری نتواند كرد وقضاء او رد كننده ای ندارد، او از خیانت دیدگان واسرار نهانی سینه ها آگاه است، ودرود خدا بر محمد پیامبرش كه آخرین پیامبران است وبر خاندان پاك وپاكیزه اش. امام در نوشته اش یاد آوری كرد كه پیش بینی می كنم كه این امر به انجام نرسد، وآنگاه در كنار همان مكتوب بزرگان وفرماندهان كشور عهدنامه را گواهی كردند.

سپس تشریفات بیعت طی مراسمی شكوهمند در روز پنج شنبه دهم ماه بعمل آمد وحضرت بر مسند ولایتعهدی جلوس فرمود، اولین كسی كه بدستور خلیفه دست بیعت به امام داد عباس پسر مأمون بود، آنگاه دیگر درباریان با ایشان بیعت كردند. موضوع ولایتعهدی امام برای دوستان وشیعیان ایشان موجب سرور وشادمانی بود، ولی خود آن حضرت اندوهگین ومتأثر بود ووقتی مردی را می دید كه زیاد اظهار خوشحالی می كند او را نزد خود فرا خوانده وفرمود: دل به این كار مبند وبه آن خشنود مباش كه دوامی ندارد. علت پذیرش ولایتعهدی آن هنگام كه امام ولیعهدی مأمون را پذیرفت به این حقیقت پی برده بود كه در صورت امتناع بهائی را كه باید بپردازد تنها جان خویش نمی باشد، بلكه علویان ودوستدارانشان همه در معرض خطر واقع می شوند، در حالیكه اگر بر امام جائز بود كه در آن شرائط جان خویشتن را بخطر بیفكند ولی در مورد دوستداران وشیعیان خود ویا سائر علویان هرگز بخود حق نمی داد كه جان آنان را نیز به مخاطره اندازد. از طرف دیگر نیل به مقام ولیعهدی یك اعتراف ضمنی از سوی عباسیان بشمار می رفت كه علویان نیز در حكومت سهم شایسته ای دارند، ونیز مردم اهل بیت را در صحنه سیاست حاضر ببینند وفراموش ننمایند، وگمان نكنند كه ایشان همان گونه كه شایع شده فقط علما وفقهائی هستند كه در عمل هرگز بكار ملت نمی آیند.

شاید امام گفتارش با " ابن عرفه " به این معنا اشاره كرده باشد، كه از ایشان پرسید: ای پسر رسول خدا به چه انگیزه ای وارد ماجرای ولایتعهدی شدی؟ فرمود: بهمان انگیزه ای كه جدم علی (علیه السلام) را وادار به ورود به شورا نمود. گذشته از اینها امام در ایام ولایتعهدی چهره واقعی مأمون را به همه شناساند واهداف او را از این كار برملا ساخت. ضمن آن كه عكس العملهای ایشان در بر خورد با مأمون نشانگر آنست كه ایشان تمایلی به پذیرش آن نداشتند، خروج با اكراه از مدینه، عدم آوردن اهل بیت وفرزند، وگفتار ایشان در نیشابور، همگی حاكی از اكراه ایشان به پذیرش این مقام است. شرائط خاص فرهنگی جامعه آنروز، وموضع امام در برابر آن با این كه اسلام در عصر پیامبر از محیط حجاز بیرون نرفت، ولی چون زیربنائی محكم واستوار داشت، بعد از رحلت ایشان به سرعت رو به گسترش نهاد، آنچنانكه در مدت كوتاهی سراسر دنیای متمدن آن عصر را فراگرفت وباقیمانده تمدنهای پنجگانه عظیم روم، ایران، مصر، یمن، كلده وآشور را در كوره داغ خود فرو برد، تا آنچه خرافه وظلم وانحراف وفساد واستبداد بود، بسوزد، وآنچه مثبت ومفید بود زیر چتر تمدن شكوهمند اسلامی با صبغه الهی وتوحیدی بماند. طبیعت علم دوستی اسلام سبب شد كه به موازات پیشرفتهای سیاسی وعقیدتی در كشورهای مختلف جهان، علوم ودانشهای آن كشورها به محیط جامعه اسلامی راه یافت وكتب علمی دیگران، از یونان گرفته تا مصر، واز هند تا ایران وروم، به زبان تازی، كه زبان اسلامی بود ترجمه شود، علمای اسلام كه فروغ اندیشه خود را از مشعل قرآن گرفته بودند دانشهای دیگران را مورد نقد وبررسی قرار دادند وابتكارات وابداعات جدید وفراوانی بر آن افزودند. ترجمه آثار علمی دیگران از اواخر زمان امویان (كه خود از علم واسلام بیگانه بودند) شروع شد، ودر عصر عباسیان مخصوصا زمان هارون ومأمون به اوج خود رسید، همان گونه كه در این زمان وسعت كشور اسلامی به بالاترین حد خود در طول تاریخ ارتقاء یافت. بدیهی است كه این حركت علمی نتیجه مستقیم تعلیمات اسلام در زمینه علم بود كه برای علم ودانش سرزمینی را قائل نبود، ومسلمانان را برای یافتن آن به دور افتاده ترین نقاط جهان یعنی چین، وبه پرداختن هرگونه بها حتی خون قلب وامی داشت. مأمون چند تن از دانشمندان را مأمور كرد تا كتابهای ارزشمند روم را آورده، دستور ترجمه آنها را داد ودر این راه بسیار تلاش میكرد. قصد مأمون از این امور را می توان بطور خلاصه در چند امر دانست: خود را طرفدار علم جلوه دهد، برای مردم در مقابل مشكلات اجتماعی وخفقان سیاسی سرگرمی درست كند، با جلب آنان پایه های حكومتش را تقویت كند، با این راه دكانی در برابر اهل بیت ایجاد نماید. آنچه مایه نگرانی بود این بود كه بین این گروه دانشمندان ومتر جمان، همه در كار خود حسن نیت نداشتند، وگروهی سعی داشتند از این بازار داغ انتقال علوم بیگانه، برای نشر عقائد فاسد ومسموم خود فرصتی بدست آورند، از اینرو افكار انحرافی وعقائد خرافی بسرعت در میان مردم انتشار یافت، چرا كه هیئت علمی نیرومندی برای نقد وبررسی آنها وجود نداشت.

در این شرائط خاص فكری وفرهنگی وظیفه سنگینی بر دوش امام قرار داشت، وایشان با توجه به آن دامن همت به كمر زد وانقلاب فكری ایجاد فرمود ودر برابر این امواج سهمگین وتندباد خطرناك اصالت جامعه اسلامی را حفظ كرد وسر انجام این كشتی را با لنگر وجود خویش از سقوط در گرداب خطرناك انحراف والتقاط رهائی بخشید. همچنین امام در مناظراتی كه مأمون تشكیل میداد وبا پیروان مكاتب مختلف صورت می گرفت شركت می كرد، گرچه مناظرات فراوان است ولی از همه مهمتر هفت مناظره ای است كه فهرست آنها از این قرار است: 1 - مناظره با جاثلیق. 2 - مناظره با رأس الجالوت 3 - مناظره با هربز اكبر 4 - مناظره با عمران صابی این چهار مناظره در یك مجلس وبا حضور مأمون وجمعی از دانشمندان ورجال خراسان صورت گرفت. 5 - مناظره با سلیمان مروزی. 6 - مناظره با علی بن محمد بن جهم. 7 - مناظره با ارباب مذاهب مختلفه در بصره. هر یك از این مناظرات دارای محتوای عمیق وجالبی است كه امروز هم با گذشت حدود هزار ودویست سال از آن تاریخ رهگشا وروشنگر وبسیار آموزنده وپربار است، هم از نظر محتوا وهم از نظر فن مناظره وطرز ورود وخروج در بحثها.

زمزمه های مخالفت این جریان با پیچیدگیهای سیاسی كه داشت بطور طبیعی پیش رفت، اما كم كم زمزمه هایی در گوشه وكنار پیدا شد، كسانی كه در سایه حمایت دستگاه حكومتی بوده ودر ولایات مختلف از قلمرو وسیع اسلامی آنروز ثروتهای بیكران اندوخته بودند وزندگیهای مرفه وآسوده داشتند، از نتایج وآثار این اقدام سخت نگران بودند. مخالفان حسود وسوء استفاده كنندگان ناراحت، سعی داشتند به هر نحوی شده در اشاعه تخم بدبینی نسبت به خاندان علی (علیه السلام) بكوشند، حتی انتشار می دادند كه امام رضا (علیه السلام) شیفته جاه ومقام است، وبمحض آن كه از طرف مأمون از او دعوت بعمل آمد او را اجابت كرد. كسانی كه داعیه هایی در زمینه علوم وكمالات داشته وموقعیتهایی را برای خود كسب كرده بودند، با بودن امام پایه های منصبهای سطحی خود را متزلزل می دیدند، وبا وجود ایشان در خود احساس حقارت می نمودند. از جمله حوادثی كه در آشنایی با شكوه وعظمت معنوی امام مؤثر بود ومخالفان واشخاص ذینفع از وضع موجود، نمی توانستند شاهد آن پیشرفتها وعظمتها باشند اقامه نماز عید فطر بود. در سال 202 هجری مأمون اصرار كرد كه امام نماز عید فطر را اقامه فرماید، امام نپذیرفت، با اصرارهای مأمون امام با یك شرط اقامه آنرا پذیرفت وآن این كه به همان گونه كه پیامبر اسلام انجام میداده ایشان انجام دهد، مأمون پذیرفت.

امام پس از غسل وسائر مقدمات با پای برهنه براه افتاد، بزرگان كه با شكوه وجلال آمده بودند بناچار پاها را برهنه ساخته وبراه افتادند، جمعیت كم كم رو به فزونی نهاد، عده ای جریان را به مأمون گزارش دادند وخاطر نشان ساختند كه ادامه این كار ممكن است تا پایان نماز وخطبه ها منجر به ایجاد انقلابی گردد وچاره آن مشكل باشد، مأمون نیز امام را از انجام آن معذور داشت. این موارد باعث شد كم كم زمزمه های مخالفت در گوشه وكنار كشور اسلامی آغاز شود ودر بغداد این زمزمه بصورت حادی ظهور كرد، وابراهیم بن مهدی عموی مأمون آهنگ مخالفت را شروع نمود. دنباله این جریانات منتهی به نقشه ای شوم شد وآن این كه سه نفری را كه مسئول این وقایع می دانستند، یعنی مأمون، ووزیرش فضل بن یحیی وامام رضا (علیه السلام) را بقتل رسانند. قرار بود در روز جمعه سوم شعبان - كه از ابتدای تشریفات ولایتعهدی فقط حدود 11 ماه می گذشت - این سه نفر در حمام معروف سرخس با هم باشند، از اینرو بهترین موقعیت برای قتل آنان را اینروز مقرر كردند. از قرائنی كه بدست آمد قرار شد برنامه تغییر پذیرد، ولی فضل بن سهل كه تا اندازه ای ادعای آگاهی از علم نجوم وخواص ساعات و ازمنه داشت، طبق قرار قبلی در ساعت مقرر وارد حمام شد، بیچاره مورد اجرای نقشه قرار گرفت ومهاجمان بدن برهنه او را قطعه قطعه كردند. شهادت آن حضرت وضعی كه مأمون فكر می كرد با اجرای این نقشه پیش می آید واو خواهد توانست با خیال آسوده خلافت كند وكارهای مورد نظر را انجام دهد،به هم خورد، بدیهی است او به عنوان خلیفه وزمامدار در فكر چاره جوئی از این نارضایتیها ودر صدد تبرئه خویش بود، اما در هر حال سر انجام كار به اینجا رسید كه امام رضا (علیه السلام) هم پس از چندی مسموم شد. یك شبانه روز هم قضیه را مكتوم نگاه داشتند، مأمون هم شدیدا از این جریان اظهار تأسف كرد ودستور داد با احترام تمام بدن آن حضرت را در كنار قبر هارون دفن نمایند. آن حضرت در حدود دو سال در شهر مرو ونزدیك به هفت ماه در سرخس اقامت داشت، ماههای آخر عمر را هم در سناباد طوس بسر بردند ودر همانجا بود كه به شهادت رسید. شهادت آن حضرت را در روز آخر ماه صفر سال 203 هجری قمری وعمر ایشان را هنگام شهادت 54 سال و 3 ماه و 19 روز نوشته اند. مدفن آن حضرت قبر امام (علیه السلام) در مشهد قرار دارد، در اوائل اسلام شهری بنام " مشهد " وجود نداشت، در محل فعلی این شهر دهكده گمنامی بود كه آنرا سناباد گفته وجزء اراضی طوس بود. هارون كه برای رفع اغتشاش واصلاح اوضاع نواحی خراسان به ایران سفر كرده بود، ودر اثناء سفر بیمار شده واز دنیا رفته بود، در قصر حمید بن قحطبه كه در این ناحیه قرار داشت بخاك سپرده شد. مدفن امام را هم پس از شهادت ایشان قرار شد در كنار قبر هارون قرار دهند.

این قبرها در كنار هم تا سال 500 هجری شكل ووضعی عادی داشت، به آن محل كم كم پس از چندی عنوان مشهد الرضا (علیه السلام) داده شد (یعنی محل شهادت رضا یا شهود رضا) بطوری كه نوشته اند اولین بار در زمان حكومت سلجوقیان یك ضریح نقره ای توسط مردی از اهالی ایران قبل از این كه مسلمان شود وهنوز زرتشتی بود برای دور قبر درست شد، زیرا وی در اثر توسل به آن حضرت از بیماری صعب العلاج كه داشت بهبود یافته بود. ابن بطوطه در سفر نامه خود یاد آور شده است كه در سال 734 هجری از حریم رضوی دیدن كرده است كه بصورت صندوقی چوبین بود كه از صفحاتی از نقره پوشیده شده بود. در زمان صفویه كه به جهاتی توجه به این گونه امور زیاد شد، برای اولین بار ضریح طلاكوب برای آن قبر تهیه ونصب شد. البته پس از مدتی آن ضریح واشیاء قیمتی توسط یكی از " ازبكیان " مورد هجوم وغارت قرار گرفت، واز جمله اشیاء غارت شده قطعه الماس منحصر بفردی بود كه بزرگی آن به اندازه یك تخم مرغ بوده است. از آن روز به بعد مرتبا این قبر مورد توجه علاقمندان بوده است وهدایا وموقوفات بسیاری به عنوان صاحب آن قبر تقدیم شده و میشود. پیامی از آن حضرت به دوستانش حضرت عبد العظیم نقل می كند: در دیداری كه از امام داشتم وقتی خواستم حركت كنم آن حضرت فرمود:" یا عبد العظیم! بلغ عنی اولیائی السلام ومرهم بصدق الحدیث واداء الامانة... " ای عبد العظیم! سلامم را به دوستانم برسان و آنان را به راستی در گفتار واداء امانت امر وتوصیه نما. جواد قیومی اصفهانی 1 / 7 / 1373


[1] تا اين تاريخ كه سال 1415 هجري قمري است.

[2] عيون اخبار الرضا (عليه السلام) 1: 100، بحار 48: 227.

[3] عيون اخبار الرضا (عليه السلام) 2: 226، كشف الغمة 3: 105.

[4] كافي 8: 257.

[5] داستان كيفيت تولد مأمون از او در كتب تاريخ آمده است.

[6] در تاريخ آمده است كه هارون به يكي از واليان وفرمانداران خود بنام " حميد بن قحطبه " دستور داد كه در يك شب 60 نفر از اشخاص محترم وبيگناه، كه به زندان انداخته بودند را سر بريد وبه چاه افكند. (عيون اخبار الرضا (عليه السلام) 1: 108) همين شخص با اين كه يحيي پسر عبد الله افطح (نوه امام كاظم (عليه السلام)) راامان داده بود كه مزاحمتي برايش فراهم نمي آورد، دستور داد مرتبا روزي صد تازيانه به او زدند وبالاخره از گرسنگي او را كشتند وبدنش را زير پايه ساختمان قرار دادند.

[7] بحار 49: 117، كشف الغمة 3: 95.

[8] بحار 49: 117.

[9] مرحوم سيد عبد الكريم بن طاووس مؤلف كتاب فرحة الغري متوفي سال 693، شرحي در مورد ورود آن حضرت به قم نقل نموده است، ولي اين مطالب در جاي ديگري نقل نشده است، حتي شيخ صدوق كه خود قمي بوده واز او به زمان امام نزديكتر بوده، چيزي از اين مطالب نقل نكرده است.

[10] در مدارك اصيل تاريخي هنگام دعوت امام به مرو، نامي از خلافت يا ولايتعهدي آن حضرت به ميان نيامده است، وظاهرا اين فكري بود كه بعدا براي مأمون پيش آمده، ويا اگر هم قبلا داشت آنرا ابراز نمي نموده است، وآنچه در بعضي از كتب آمده كه مأمون امام را به عنوان قبول خلافت دعوت نمود مخدوش است.

[11] ارشاد مفيد: 310، كشف الغمة 3: 65، اعلام الوري: 333.

[12] لل الشرايع 1: 226، روضة الواعظين: 247.